در این زمانه که یکسر جهانیان خرسند
ز چیست ملت اسلام گشته خوار و نژند
جهانیان همه گشتند انجمن وین قوم
اگر خود انجمنی داشتند بپراکند
مگر مسلمان دیوست و دیگران چو ملک
که دیگران همه آزاد و مسلمین در بند
جهود و ارمنی و گرج و روم و چرکس و قبط
همه رهیده ز زنجیر و برگسسته کمند
ولیک هر یک از ایشان یکی مسلمان یافت
چو دیو مست و چو پتیاره در طلسم افکند
هلند مرکز عدلست در اروپا لیک
ز جاوه پرس که خونگرید از جفای هلند
از آنکه مردم جاوه همه مسلمانند
بر این جگروه روا باشد احتمال گزند
کسان که کشتن گرگ و گراز نپسندند
باهل قبله ندارند غیر کینه پسند
چرا مسلمان باشد غمین بگاه طرب
چرا مسلمان نوشد شرنگ از پی قند
سبب ندانی ای نور دیده از من پرس
که با تو گویم بی مکر و حیله و ترفند
برای آن بود این پستی و حقارت و ذل
که نه در ایشان دانش بود نه دانشمند
شکسته اند بفرمان ایزدی پیمان
گسسته اند ز آیین احمدی پیوند
نه خویش از ایشان خرم بود نه بیگانه
نه حق تعالی راضی نه انبیا خرسند
کبیر ایشان بر کهتران ندارد رحم
صغیر ایشان از مهتران نگیرد پند
پسر نداند جز دزدی از متاع پدر
پدر نگوید غیر از دروغ با فرزند
فروختند به یک حبه آبروی وطن
خریده اند بفلسی هلاک خویشاوند
رفیق صادقشان خانه از وطن پرداخت
طبیب حاذقشان سینه از نفاق آکند
برای رونق بازار خویش بازرگان
همی خورد ز پی یک دروغ صد سوگند
چرا زبون نشود ملتی که قاضیشان
کشد زر شوت و آز و طمع زمانه بگند
ز گند رشوه خوران عالمی قرین بدیست
که هست معنی رشوت به پارسی بدگند
چنانکه زاده ملجم برای وصل قطام
فروخت خون علی را به نیم شکرخند
متاع دین که حسین داد جان و بازخرید
فروختند خنیسان بشاهدان لوند
ز جور حاکم بیدادگر ز خانه خویش
اهالی خوی و خلخال و اردبیل و مرند
گریختند در این ملک و پیش تیر بلا
هدف شدند بجان نزار و حال نژند
چو گوسپند اجلشان درید بر تن پوست
کباب کرد و بر آتش نهاد همچو سپند
یکی نخواست دیتشان ز گرگ آدم خوار
یکی نبرد خبرشان بخانه و فرزند
ز سوگ اسلام است این که سالها پوشید
عروس کعبه تن خویش در سیاه پرند
کجائی ای علی «ع »مرتضی «ع » که باشمشیر
بتان دوباره بخاک افکنی ز طاق بلند
کجائی ای عمر دادگر که با انصاف
دوا کنی بشب تیره درد حاجتمند
کجاست آنکه بفرمان او همی بودی
ز مصر تا بدرچین ز روم تا به خجند
کجاست آنکه زر از گنج ریخت در گنجه
کجاست آنکه در از روی بست بر در بند
کجاست عاشق صادق که نگسلد از دوست
گرش ببرد دشمن بتیغ بند از بند
خوشا بحال شهیدان دین که شهد بلا
مکیده اند ز پستان شاهدی دلبند
ز بسکه ریخته خونشان بخاک تیره هنوز
بجای لاله و گل لعل خیزد از الوند
تو ای مسلمان که اسلام را به ننگ آری
بروز خویش بگری و بریش خویش بخند
مجوس رفت بمینو تو در سقر تا کی
جهود تاخت بگردون تو بر زمین تا چند
کدام کارت ماننده بر مسلمانست
بخویش نام مسلمانی از گزافه مبند
ندانمت بچه دینی و بر چه کیش ولیک
نه بر مسلمان مانی نه گبر را مانند
نه راه دیر سپاری نه سوی کعبه روی
نه فهم قرآن داری نه درک آیت زند
پی رضای حق این خال عار و جامه ننگ
بروی و پیکر دین محمدی مپسند
از آن سپس که پیاده شدی و کندی رخت
بخصم دادی اسب و ستام و گرز و کمند
دوباره باز نپوشد ترا سلیح نبرد
دوباره برننشاند ترا بپشت سمند
مگر فریدون آید دوباره در اصطخر
و یا نریمان آید ز پای کوه سهند
کنون بزخم رقیب و بنار هجر حبیب
بساز همچو رباب و بسوز همچو سپند
که خفته ای بخزان و دی و بهار و تموز
خبر نیافتی از فروردین و از اسفند