چو همراز شد روس با انگلیس
همانند خالیگر و کاسه لیس
به بستند پیمان مهر استوار
که با هم نباشند زنهار خوار
نخست از در کینه روس دژم
به پیمان ایرانیان زد قلم
بسی کار نستوده فهرست کرد
به دربار ایران پروتست کرد
وز آن پیش کز رازداران تخت
بر او پاسخ آید گفتار سخت
بدریا فرستاد فوجی گران
به گیلان و گرگان و مازندران
که شیران آن بیشه را از کنام
برانند وزیشان نمانند نام
دلیران آن بوم را بی گناه
رود سر به دار و شود تن به چاه
سپاه دگر شد ز راه ارس
به گلزار تبریز چون خار و خس
که باغ از ریاحین بپرداختند
چمن را ز مرغان تهی ساختند
شکستند درهم قد سرو بن
نهال نو و شاخسار کهن
بزرگان دین را در آن گیر و دار
کشیدند بر دار و کشتند زار
دگر ره چگویم که بیداد روس
چها کرد از کینه در مرز طوس
همانا زبان گنگ شد خامه لال
ندارم دل گفت و تاب مقال
که شد تیره از توپ دشمن فضا
به بار علی بن موسی الرضا
در آن باغ بارید باران مرگ
ز تنها فرو ریخت سر چون تگرگ
بنالید چرخ و بلرزید عرش
زمین را بهم در نوردید فرش
به مینو خبر برد روح الامین
رسول خدا زین خبر شد غمین
پیمبر بسر زد علی ناله کرد
ز خون چشم زهرا س زمین لاله کرد