اکوس اندر آمد به تخت مهی
نشست از برگاه شاهنشهی
ستمکار و بدکار بود آن پسر
همی خواند خود را بنام پدر
به شهنامه اخواست خواند ورا
یکی گرد نوخاست داند ورا
زبانش چنو خنجر تیز بود
بسی تند و چالاک و خونریز بود
همه دوده ی پاک اسفندیار
بکشت و برآورد از ایشان دمار
بسی از بزرگان ایران بکشت
کزایشان سخنها شنیدی درست
در ایام او اهل سیدون و تیر
همان نامور ارتباس دلیر
بشورید و کردند بس سرکشی
زهر سو نمودند لشکرکشی
ز شیپروس و رودس سپاهی دگر
به همراه منتور پرخاش خر
به یاری بر تیریان آمدند
به پیمان سود و زیان آمدند
فرستاد شه آذر و فوسیون
ابا لشگری از ستاره فزون
که سازند بر دشمنان کار سخت
ولیکن دگرگونه گردید بخت
شکست اندر آمد به ایران سپاه
زاندوه لشکر بجوشید شاه