shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
اسدی توسی

اسدی توسی

ابونصر علی بن احمد اسدی توسی شاعر ایرانی قرن پنجم هجری و سرایندهٔ اثر حماسی گرشاسپ‌نامه است. وی به نقل مجمع الفصحاء در سال ۴۶۵ هجری درگذشت. آرامگاه وی در تبریز است. اسدی نظم گرشاسپ‌نامه را در سال ۴۵۸ هجری قمری به پایان رساند. گرشاسپ‌نامه در میان آثاری که به پیروی از شاهنامهٔ فردوسی نوشته شده‌اند، یکی از متنهای بسیار موفق به شمار می‌رود. اسدی توسی از چند جهت دیگر هم در تاریخ ادبیات ایران دارای اهمیت است: کهن‌ترین دستنویس فارسی که تاکنون به دست آمده ‌(الابنیه عن حقائق الادویه) به خط اسدی توسی است. افزون بر این وی نخستین واژه‌نامهٔ پارسی را (بنا بر آنچه تا امروز به دست ما رسیده‌است) به نام لغت فرس تدوین نموده است. متن کتاب گرشاسپ‌نامهٔ اسدی توسط آقای سیاوش جعفری از روی تصحیح زنده‌یاد حبیب یغمایی واژه‌نگاری شده است.

تولد:مشهد

تاریخ تولد:400

وفات:تبریز

تاریخ وفات:465

از آن پس جهان پهلوان گاه چند

همی زیست خرم دل و بی گزند

چو بر هفتصدش شد سی و سه سال

ز تن مرغ عمرش بیفکند بال

جهان کند بیخ درنگش ز جای

سر زندگانیش را زد به پای

به نخچیر بد روزی آمد ز دشت

هم از پی بیفتاد و بیمار گشت

بدانست کش بست بند سپهر

جهان خواهد از جانش بگسست مهر

بفرمود تا بیند اختر شمار

که بهره چه ماندستش از روزگار

ستاره شمر دید و آن گه به درد

چنین گفت گریان و رخساره زرد

که ده روز اگر بگذرد بی زیان

زید شاد با کام دل سالیان

سپهبد بدانست راز سپهر

که از وی جهان پاک ببرید مهر

هر آنکس که بودش ز پیوند و خویش

همه خواند و بنشاند بر گرد خویش

چنین گفت کای نامداران من

همه نیکدل غمگساران من

مرا زایزد آمد به رفتن پیام

بر اسپ شدن کردم اکنون لگام

چه بر اژدها و چه بر دیو و شیر

به مردی بدم گاه پیکار چیر

کنون با کسی خواستم کارزار

که پیشش نتابد چو من صدهزار

چرا خوار شد مرگ و ما چون چرا

به جان خوردنش نیست چون و چرا

دمان اژدهاییست ریزنده خون

سر و دست سیصد هزارش فزون

به هر سرش بر صد دهانست پیش

به هر دست بر چنگ سیصد چو بیش

به هر جانور چنگ تیزش دراز

به هر سرش چون دیده بان دیده باز

نتابد ز پیل و نترسد ز شیر

نه از کین شود مانده نز خورد سیر

نه بر شاه و بر بنده آرایشش

نه بر خوب و بیچاره بخشایشش

ز هر دوده کانگیخت او دود زود

دگر ناید از کاخ آن دوده دود

یکی تند تیر افکنست از کمان

که تیرش نیفتد خطا بی گمان

چو در باختر راند تیر از کمین

زند بر نشانه به خاور زمین

کنون چون نهادم سوی راه گوش

که و مه نیوشید پندم به هوش

پس از من همه راه داد آورید

به نیکیم گه گاه یاد آورید

ز دل جز به یزدان منازید کس

همه نیک و بد زو شناسید و بس

ز یزدان و فرمان شاه و خرد

مگردید کز بن نه اندر خورد

مجویید همسایگی با بدان

مدارید افسوس بر بخردان

به درد کسان دل مدارید شاد

که گردون همیشه نگردد به داد

بسازید با خوی هرکس به مهر

ز نیکان به تندی متابید چهر

ممانید بر کهتران کار خوار

نکوهیدگان را مگیرید یار

به مست و به دیوانه مدهید پند

مخندید بر پیر و بر دردمند

مبرید پیوند خویشان ز بن

مگویید درویش را بد سخن

همه دوستان را به مهر اندرون

گه خشم و سختی کنید آزمون

سزاوار درخور گزینید جفت

به چیز کسان کش مباشید و زفت

کس از گنده پیران و بیگانه نیز

ممانید در خانه و دزد چیز

به نرمی چو کاری توان برد پیش

درشتی مجویید از اندازه بیش

مبندید دل در سرای سپنج

کش انجام مرگست و آغاز رنج

دو روی و فریبنده و زشت خوست

به کردار دشمن به دیدار دوست

یکی شادی آن گه رساند به مرد

که پیش آورد ده غم و رنج و درد

چنان کز نیاکان مرا هست یاد

شما را ز من یکسر این پند باد

شدم من به اندرز من بگروید

ز من پاک بدرود و خشنو بوید

چو روز پدر یکسر آید به سر

به جایش نشاید کسی جز پسر

نریمان مرا از پسر برترست

چو من رفتم او مر شمارا سرست

شمارید پیمانش پیمان من

که فرمان او هست فرمان من

بخواهید چیزی که دارید رای

از آن پیش کم رفتن آید ز جای

شد آن انجمن زار و گریان بروی

برآمد غریویدن های و هوی

همه زار گفتند هرگز مباد

که ما بی تو باشیم یک روز شاد

چو ما خشندیم از تو فرزانه رای

تو جاوید خشنود باش از خدای