عشق چوپان بُوَد و ما همه عالَم گَلهایم
حُسن قصاب و به کشتن همگی یکدلهایم
وسعت حوصلهٔ کون و مکان یک نفس است
تا نگویند به ما خلق که بیحوصلهایم
زلف تو سبحه مسلم شد و زنار مغان
چون نکو مینگرم جمله ز یک سلسلهایم
اندر این خانه به جز پرتو شمعی نَبُوَد
ما همه پنجرهسان روشن از آن مشعلهایم
همه مجنون و یکی محمل لیلی نشناخت
چون جرس بیهده شورافکن این قافلهایم
رحمی ای خضر که شب آمد و دزدان از بر
همرهان رفته و ما مانده در این مرحلهایم
قاسم جنت و دوزخ چو تویی غم نَبُوَد
همچو آشفته گر آویخته در سلسلهایم
عملی نیست به جز نامهسیاهی یارب
چون مدیح علی آورده به یاد صلهایم
مرتع ماست محبت، علیش مهر و گیاست
گر جز این خواب و خوری هست برون زین گَلهایم