بفروز و بسوز پیش خویش امشب
چندان که توان ز عود و از چندن
ز آن آتش کز بلندی بالا
مر ابر بلند را کند روزن
وز ابر چو سر برون زند نورش
چون ماه بر آسمان زند خرمن
ماند تن او به بسدین ابری
وز قطره چکان چو ذره گون ارزن
هر قطره زر کز او جدا گردد
چون سیم فرو فتد به پیرامن
باز از حرکات چون بیاساید
از لاله ستانش بر دمد سوسن
آنجا که حسام او نماید روی
از خون عدو شود گیا روین
تا پیل چو یک بریشم پیله
اندر نشود به چشمه سوزن
شاها تو بزیر فر یزدانی
بدخواه تو زیردست اهریمن