بر سر بالین بیماران گذر
زانکه هست این سنت خیرالبشر
تا توانی تشنه را سیراب کن
در مجالس خدمت اصحاب کن
خاطر ایتام را دریاب نیز
تا ترا پیوسته حق دارد عزیز
چون شود گریان یتیمی ناگهان
عرش حق در جنبش آید آن زمان
چون یتیمی را کسی گریان کند
مالک اندر دوزخش بریان کند
آنکه خنداند یتیمی خسته را
باز یابد جنت در بسته را
هر که اسرارت کند فاش ای پسر
از چنان کس دور میباش ای پسر
در جوانی دار پیران را عزیز
تا عزیز دیگران باشی تو نیز
بر ضعیفان گر ببخشایی رواست
کاین ز سیرتهای خوب اولیاست
بر سر سیری مخور هرگز طعام
تا نمیرد در برت دل ای غلام
علت مردم ز پر خواری بود
خوردن پُر، تخم ِ بیماری بود
راحتی نبود حسود شوم را
کاذب بدبخت را نبود وفا
هر منافق را تو دشمن دار باش
از وی و از فعل او بیزار باش
توبهٔ بدخو کجا محکم بود؟
مر بخیلان را مروت کم بود
تا شود دین تو صافی چون زلال
باش دایم طالب قوت حلال
آنکه باشد در پی قوت حرام
در تن او دل همیمیرد تمام