shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
عیوقی

عیوقی

عَیّوقی از سرایندگان اوایل سدهٔ پنجم ه ق. و سرایندهٔ مثنوی ورقه و گلشاه است. از زندگی او اطلاعات زیادی در دست نیست. او مثنوی خود را به نام سلطان محمود کرده و از آن‌جا که این سلطان را با کنیهٔ «ابوالقاسم» و لقب «سلطان غازی» یاد کرده، بی‌تردید منظور سلطان محمود غزنوی بوده‌است. بنا بر گفتهٔ احمد آتش، عیوقی در نوبهاری، ورقه و گلشاه را سروده و به‌عنوان عیدانه به سلطان محمود پیشکش کرده‌است. صفا هم به همین دلایل، سلطان غازی را محمود می‌داند و بر این باور است که واژگان، مفردات و عبارات مثنوی این حدس را تقویت می‌کند. با این حال برخی معتقدند سلطان محمودی که عیوقی منظومه را به نام او کرده محمود بن ملکشاه سلجوقی (۴۸۶-۴۸۷ قمری) است. عَیّوقی به‌خاطر سرودن منظومهٔ عشقی وَرْقه و گُل‌شاه معروف است ولی از چندوچون زندگی او آگاهی زیادی در دست نیست. او مثنوی دیگری در بحر رمل مسدس و قصایدی نیز داشته‌است. عیوقی در بخشی از منظومه ورقه و گلشاه به ناکامی عشقی خود نیز اشاره‌ای دارد و از روزگار خود و «نامردمی» برخی افراد که مانع خوشبختی او شده‌اند گلایه می‌کند. با توجه به زبان متوسط و توصیفاتی که عیوقی در این داستان می‌کند (برای نمونه پخت‌وپز گلشاه برای ورقه در حالی که گلشاه زن شاه شام است) به نظر می‌آید که عیوقی از طبقه متوسط و پایین جامعه بوده‌است. وَرْقه و گُلشاه منظومهٔ عاشقانه‌ای است به زبان فارسی با بیش از دو هزار بیت در بحر متقارب. این منظومه از نخستین منظومه‌های داستانی فارسی در سدهٔ چهارم و اوایل سدهٔ پنجم هجری است. عیوقی داستان ورقه و گل‌شاه را از داستان‌های عربی برگرفته‌بود و سرچشمهٔ آن را با سرچشمهٔ عربی داستان لیلی و مجنون نظامی یکی دانسته‌اند. ورقه و گلشاه با داستان عاشقانه و کهن عروه و عفرا که در سدهٔ چهارم معروف بوده همانندی و نزدیکی دارد. طبق نوشتهٔ خود عیوقی، داستان اثر بر اساس عروه و عفراست. منظومهٔ ورقه و گل‌شاه عیوقی داستان دلدادگی عاشق و معشوق است و با زبانی ساده و بی‌پیرایه بیان شده، در حالی که در منظومه لیلی و مجنون نظامی با استعاره و کنایه و انواع آرایه‌های بدیعی بازگو شده‌است. ورقه و گلشاه از قدیمی‌ترین درپیوست‌های بزمی زبان فارسی است و نخستین بار احمد آتش، نسخه خطی آن را در کتابخانه استانبول یافت و زیر عنوان «یک مثنوی گم‌شده» معرفی کرد. شانزده بیت نخست منظومه ورقه و گلشاه که اشعار مقدمه آن و در ستایش خدا و پیامبر اسلام است بعدها به این متن افزوده شده است. این شانزده بیت گزیده‌ای است از ابیات مثنوی همای و همایون، سروده خواجوی کرمانی، شاعر معروف سده هشتم هجری. در این شانزده بیت، برخلاف بقیه متن دست‌نویس ورقه و گلشاه، حروف پ و چ با سه نقطه آمده و ذال‌ها، جز در کلمه خداوند، همه‌جا دال نوشته شده است. منظومهٔ ورقه و گلشاه از لحاظ تاریخ نقاشی و نگارگری بسیار پراهمیت است چرا که نسخهٔ منحصر به فرد و مصور این منظومه با ۷۱ نگاره در کتابخانهٔ توپقاپی‌سرای استانبول به شمارهٔ hezine 841 به باور برخی پژوهشگران کهن‌ترین نسخهٔ مصور فارسی است که در وضعیت مطلوبی به دست ما رسیده است. متن ورقه و گلشاه از روی نسخهٔ آماده شده به همت مرکز تحقیقات رایانه‌ای حوزه علمیه اصفهان در گنجور در دسترس قرار گرفته است.

تولد:نامشخص

تاریخ تولد:360

وفات:نامشخص

تاریخ وفات:420

شه شام از آن جایگه نیم شب

برفتن گرایید بنگر عجب

بیاورد رخت و برآویخت بار

چو شد یار با آن نو آیین نگار

برون برد گلشاه دلخواه را

بپیمود بر مهر او راه را

چو گلشاه دلخسته زی شام شد

بنالید زار و بی آرام شد

نه با کس سخن گفت و نه بنگریست

ز تمیار خود روز و شب می گریست

چو شه رای کردی بر آن خوب روی

ندیدی بجز زاری و بانگ اوی

به جانش همی آتش افروختی

بر آتش دلش هر زمان سوختی

شه شام روزی بر او کرد رای

به خلوت بشد نزد آن دل ربای

همی خواست با ماه پیوستنا

وز آن گل رخان کام دل جستنا

چنان چون بود عادت مرد و زن

که در جامه خسبند شادان دو تن

بسی آتشین گوهر شاهوار

بفرمود آوردن آن بختیار

همه برگرفت و بر آن نگار

شد و ریختن جمله اندر کنار

بدو دست را خواست کردن دراز

بجست آن پری روی عاشق گداز

یکی دشنه ای داشت او بر میان

برآهیخت آن ماه کوچک دهان

به دل درهمی خواست زد ای شگفت

شه شام در جست و دستش گرفت

بگفتش چه بد! خویشتن چون کشی؟

همی دل ز مهر رهی چون کشی؟

ورا گفت گلشاه کای شهریار

ندانم ترا در جهان هیچ یار

ولکن نخواهم بدن یار کس

مرا در جهان یار ورقه ست و بس

هر آن کاو به خلوت کند رای من

نبیند بجز در لحد جای من

شه شام در کار او خیره ماند

سخن هیچ با او نگفت و نراند

که بروی چنان عاشقی بود زار

که بی او نبودش زمانی قرار

بگفت ای صنم عشق دلدار تو

پدیدست زین نالهٔ زار تو

من از تو به دیدار کردم بسند

نخواهم که آید به جانت گزند

تو با من به خوبی سخن گوی بس

که از تو مرا دیدن روی بس