shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
بهاء ولد

بهاء ولد

بهاءُالدّین وَلَد، محمد بن حسین خطیبی بکری (۵۴۳–۶۲۸ق/۱۱۴۸–۱۲۳۱م)، معروف به بهاء ولد، سلطان‌العلما، عارف، واعظ، از مشایخ تصوف و پدر مولانا جلال‌الدین بلخی است. بهاءالدین تا مدت‌ها فقط پدر جلال‌الدین بلخی شناخته می‌شد. اخبار مربوط به او از طریق ولدنامه یا ابتدانامهٔ سلطان ولد، رسالهٔ سپهسالار به قلم فریدون بن احمد سپهسالار و شرح حال مبسوط مولانا «مناقب العارفین» به دست ما رسیده‌است. هنگامی که بدیع‌الزمان فروزانفر در شرح انتقادی زندگی و آثار مولانا، در بارهٔ پدر مولوی وارد سخن شد و به توصیف مختصر تنها اثرش، معارف نیز پرداخت، افق تازه‌ای در تحقیقات مربوط به بهاءولد گشوده شد. بهاء ولد از مشایخ صوفیه ماوراءالنهر و از شاگردان نجم الدین کبری بود. وی به دلیل اختلاف با سلطان محمد خوارزمشاه، همراه با خانواده و شماری از یارانش در حوالی سال های ۶۰۹-۶۱۰ از مشرق بیرون آمد و در غرب به آسیای صغیر پناه برد. وی در سخنانی که در روزهای آخر ایراد کرد گفت که به خاطر حملهٔ مغولان منطقه را ترک می‌کند. بهاء ولد مریدان بسیاری داشت و زمانی که حرکت کرد، سیصد شتر کتاب های نفیس و اسباب خانه او و اطرافیانش را حمل می‌کردند. او ابتدا به بغداد و سپس به مکه رفت و در نهایت به دعوت یکی از سلاطین سلجوقی آسیای صغیر، در قونیه سکنی گزید تا آنکه به سال ۶۲۸ یا ۶۳۱ درگذشت. کتاب معارف بهاء ولد از روی تصحیح بدیع‌الزمان فروزانفر به همت خانم زینب مدیر در گنجور در دسترس قرار گرفته است.

تولد:بلخ

تاریخ تولد:543

وفات:قونیه

تاریخ وفات:628

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ یَصُدُّ ونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ.

ای یمنعون عن طاعة اللّه.

وَ الْمَسْجِدِ الحْرامِ الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنَّاس

خلقناه و بیّناه للنّاس کلّهم، لم نخصّ به بعضا دون بعض

سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْباد

سواء فی تعظیم حرمته و قضاء النّسک فیه الحاضر و الّذی یاتیه من البلاد

احوال هر کسی را سبب سعادت وی گردانیده‌اند و سبب خذلان وی گردانیده‌اند، هم در این جهان و هم در آن جهان. چنانکه آن سید بامداد دو کلمه دعا از سرشکستگی گفت، همه چیزیش دادند. پس مبدأ حالت نظر است و تمامش آن است که در هر دو جهان آشکارا شود، آنچنان‌که در بارگاهی بانگ برآید و کوکویی درافتد که فلان کس نامزد سیاست است، یعنی آن نظرِ اوّل که به بدی می‌کند کسی، آن نیز همچنان است که بانگ و کوکو می‌کنند. و آن نظر فعل توست و منظور فیه فعل تو نیست، و این فعل تو را سبب جزای تو گردانیده‌اند، و اگر ناگاه نظر تو بر بدی افتد تو را بدان نگیرند که «النّظرة الاولی لک و الثّانیة علیک» امّا اگر نظر به مداومت کنی که فعل توست بر تو بگیرند.

اکنون چون نظر بد کردی، آن کوکویی‌ست که تو را نامزد عقوبتی کردند حالی، و از اثر آن نام‌زد بر دلت تیرگی بیفتد همچون شکل دلتنگی. اگر همان حالت در تو باشد، بآخر ابر شود و پژمردگی در تن تو و در دین تو پدید آید و پوست تو دگرگون گردد و آن حالت باقی ماند و تن تو در بدی‌ها خو کند و دل سیاه شدن گیرد، همچنین تا به درِ مرگ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ و حجاب بر حجاب و پلاس بر پلاس شود. و این حالت‌ها پیش از مرگ به اختیار تو چنین گردد و بعد از مرگ به حکمِ خاصیت، این پلاس محسوس شود، و چون به منکر رسد گرز شود و در گور قرین تو شود و در عرصات زنجیر و در دوزخ نار شود.

و اگر چنانکه نظر کردی به بدی و نامزد عقوبت شدی امّا پشیمانیت آمد از آن نظر، از اندرون بارگاه احبّه ملایکه و عقل و تمییز جمع شدند و تو را تلقین کنند بر عذر خواستن به جمله کلمات عاجزانه و بیچارگانه، چنانکه به آدم که «فَتَلَقَّی آدَم مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْه »، َ«ربَّنا ظَلَمْنا» تا آن نامزد عقوبت را و آن گفت‌وگوی را از تو دور کنند و آن تیرگی را از روی دل تو ببرند. و همچنین اگر آن حالت و آن نظر تا عمل کردنِ بی‌اعتقادانه انجامیده باشد و لباس‌های سیاه زیر یکدیگر بر دل تو پوشانیده باشند، باز نیکوگویان و عذرخواهان پیش از غرغره مرگ در میانه آیند و تو را آزاد کنند، و لکن بِدانقدر بدنامی فاش گشته باشی و بی‌مراد مانده باشی و از پایگاه افتاده باشی، باز اگر خواهی تا به سرِ آن منصب بازآیی دیر باشد.

اکنون چو معلوم شد که همین حالت نیک را خلعت مردم گردانیده‌اند و همین حالت بد را خذلان و عقوبت وی گردانیده‌اند. و آن دو حالت گردان است و منشأ او از دو درگاه نهادن است، یکی درگاه آرزو و هوا و یکی درگاه فرمان‌طلبی و رضای اللّه. هرگاه بدان درگاه رفتی نامزد خلعت باشد تو را، و اگر گردان می‌باشی نامزد و خلعت تو گردان می‌باشد، تا پایان بر یکی نامزد مفرد مانی و آن مؤکّد شود به مرگ، یعنی یا برآویختند تو را یا زود منشور أَلاَّ تخَافُوا وَ لا تحَزَنُوا نبشتند تو را

و اللّه اعلم