مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا
گفتم که بیم دل کژرو و دروغگوی باشد و صادق مرد راسترو و راستگو باشد
من قضی نحَْبَه
قضای نحب خود کردند و در حلق از کلید تیغ گشادند و بعضی گرویدگان منتظر میباشند تا هم بدان طریق به آخرت روند. اکنون ای جمع در خود نظر کنید که چه چیز را منتظر می باشید.
خِتامُهُ مِسْک
یعنی اهل بهشت طبع لطیف دارند و باهمت باشند، شراب با مهر خورند، دست و پا بزده و نیمخورده نخورند. پس هیچ دون همّت راه آخرت نرود، تا به حالتی نباشد که مُلک جهانش به چشم نیاید او راه آخرت نگیرد. آن گلخنی باشد که در میان چنین گلخن تن پرحدت میل به شراب خوردن کند. مؤمنان را گفتند دریغ باشد که در تغار سگان آب دهیم .
اندک مزه در نعمتها و شرابهای جهان از آخرت نهادیم از برای نشانی دوستان و حسرت دشمنان، که دوستان استوار میکنند راه معرفت و احسان ما را. امّا آلایش ناخوشی و تلخی و پلیدی با این مزه یاد کردیم از آنکه نصیب سگان است، شما که در این جهان از گِلید رخساره چون گُل دارید، آنها که در بهشت از گُل رویند دانی رخسارشان چگونه باشد.
إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثرَ
یعنی همه چیز را ما میدهیم، از خوشیها و خوبیها. امید همه به من آرید. اگر شهوتتان بمرده است شهوتتان دهیم، و اگر آرزو را نمیدانید که چگونه باشد آرزوتان دهیم، و اگر عشق را نمیدانید عشقتان دهیم.
چندین آژنگ ناامیدی را در پیشانی مِهآرید. آن چوب خشک اگرچه آژنگ ناامیدیها پرده بر پرده بر پوست او افتاده است، امّا چون فصل بهار میآید تازگیاش میدهیم.
بر لوح آلودهٔ جسمت که در رحم مادر بود نقش آرزو ها را به قلم تقدیر ثبت کردیم. اگر تختهٔ سینهات محو شود بار دیگر توانیم ثبت کردن، و اگرچه تخته را بشویند بار دیگر استاد تواند نبشتن. اگرچه عقیق سنگ است و لیکن او را قابل نقش گردانیدهایم. اکنون تا ابد این آب حیاتِ آرزوها را پایان نیست، و انبیاء علیهم السّلام بدیدند که آب حیات آرزوها که اللّه دهد آن را پایاب نیست و کرانه نیست و زبر آن آرزوها عبارت از آن حالت آمد. اکنون قرار بران شد که آرزوی دیگر و حیات دیگر هست لا الی نهایه، خالِدِینَ فِیها أَبَداً.
چون من مرد آخرتیام و ملک آن جهان میطلبم و پادشاه آن جهانم، از خلقان نیندیشم و غیظ و غضب ایشان را به دلِ خود راه ندهم
و اللّه اعلم.