سؤال کرد که دوستان را چندین بلا چگونه میدهد که « اشدّ البلاء علی الانبیاء»
گفتم که بلا به معنی نیکویی باشد، اگرچه به ظاهر مبیّن رنج است؛ یعنی بر تن رنج نماید، و لیکن دل به زیر آن رنج خندان باشد همچون ابر بهاری، که او همیگرید و گل همیخندد. همچنانکه تنشان چون از روی ظاهر از دنیاست و دنیا سرای بلاست، لاجرم بلا بر تن فرومیآید. امّا دل چون آنجهانی بود در ریاض خرّم بود. باز تن چون از حساب مردگان است، شادی را سزاوار نبود، و دل چون موضع دریافت است، شادی نصیب او بود. باز آن همه بازگونگی از اهل دنیاست که ایشان شادی را به تن آرند و غم را به دل نهند. اما آن دلقپوش مخلص را بینی که دل را چو بُستان خندان دارد. آری، هماره دیوار بستان دژم باشد، یعنی دیوار کالبد ظاهر اهل دنیا روشن و تازه چو برف باشد و در زیر همه شکوفههای فسرده باشد، اما دل چو جای دریافت است چون به خوشی آن جهانیاش صرف کردی رنج کجا باشد؟ او را از ملک همّت که دارد ننگ آیدش که اندیشهٔ ملوک دنیا به خاطرش آید.
بدان که اخلاص دو بال دارد و هر دو بالش را پرهاست. یک پرش محبّت است بر پنج نماز، و یکی روزه داشتن و زکات دادن و بر عیال خود نفقه راست داشتن و غیر آن از فروض. و آن یکی بال دیگر پرها دارد، یکی دشمن داشتن اهل کفر و ناساختن با اهل معصیت و نهی منکر کردن و قتال کافران کردن.
زنان در وقت صحابه ریسمان ریستندی که شکالهای اسب کنید. تو اگر بشنوی که زن تو دست و پای میجنباند در کار دین از قلم مرجانی زبان و از مداد نفس بر صفحه هوا، اوّل این را نقش کنی در عهدها که با دوستان من دوست باشی و با دشمنان من دشمن باشی. نانش نیاری دادن که نباید از او فتنه آید. ای بیحمیّتان اهل سراغج با دستار و کلاه تو زیادتی میکند، تو نه حمیّت دین داری و نه حمیّت آخرت. آتش اندر زن مالی را که مدد اهل کفر و ظلم شود.
بدان که اخلاص دو بال دارد و هر دو بالش را پرهاست. یک پرش محبّت است بر پنج نماز، و یکی روزه داشتن و زکات دادن و بر عیال خود نفقه راست داشتن و غیر آن از فروض. و آن یکی بال دیگر پرها دارد، یکی دشمن داشتن اهل کفر و ناساختن با اهل معصیت و نهی منکر کردن و قتال کافران کردن.
زنان در وقت صحابه ریسمان ریستندی که شکالهای اسب کنید. تو اگر بشنوی که زن تو دست و پای میجنباند در کار دین از قلم مرجانی زبان و از مداد نفس بر صفحه هوا، اوّل این را نقش کنی در عهدها که با دوستان من دوست باشی و با دشمنان من دشمن باشی. نانش نیاری دادن که نباید از او فتنه آید. ای بیحمیّتان اهل سراغج با دستار و کلاه تو زیادتی میکند، تو نه حمیّت دین داری و نه حمیّت آخرت. آتش اندر زن مالی را که مدد اهل کفر و ظلم شود.
سؤال کرد که دوستی و دشمنآذگی در حقّ حق چگونه باشد؟
گفتم کسی که حق نعمت تو نشناسد و تو در حق او نیکویی کرده باشی، و امر تو را به هیچ نگیرد و با مخالفان تو یار شود و تو را ناسزا گوید و سبک دارد، این را دشمنآذگی گویند. باز این رنجیدن تو اثر و میوهٔ این دشمنآذگی است، نه از حد دشمنآذگی است. این اثر در حق خداوند صورت نبندد، اما اثر دشمنی باری استحقاق دوزخ است. و همچنین دوستی فرمانبرداری و تعظیم و ثنا گفتن باشد و اثر آن در حق تو خوشدلی باشد، امّا آن خوشدلی نه از حد دوستی بود. اما دوستی در حق باری اثرش استحقاق خلعت بهشت باشد.
دوست حق را چگونه یاد از بهشت و دوزخ آید؟
گفتم بهشت کمال همه تواناییهاست و کمال همه دانشهاست و کمال همه خوشیهاست و کمال مزهٔ دوستی است، و دوزخ کمال همه رنجهاست. پس دوستی جزوی آمد از بهشت و یا اثر بهشت وسیلت آمد به دوستی، پس دوستی بی او نبود. و باز دوزخ تازیانه است که تو را میزند تا به دوستی رساند. پس هر دو طرف دوستی میرویاند
و اللّه اعلم.