إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِینا
شما درهای غیب را بزنید تا ما گشاییم. آخر سنگ خارا را توانستیم شکافتن و آب خوش از وی پدید آوردیم و آتش از وی ظاهر کردیم. چون تو طالب باشی، دل سنگین تو را هم توانیم شکافتن و از وی آتش محبّت و آب راحت توانیم ظاهر کردن. آخر بنگر که خاک تیرهٔ پیکوب کرده را بشکافتیم و سبزهٔ جانفزا رویانیدیم و پیدا آوردیم. همچنان از زمین مجاهدهٔ تو هم توانیم گلستان آخرتی ظاهر کردن و پیدا آوردن. آخر بدین خوان کرمِ ما چه نقصان دیده که چنین نومیدشده.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُو
این تدبیرهای آرزوها را از کتفهای خود بیرون انداز و برو، و این بیخکهای مرادها و پیشنهادها را از خود بتراش، و از هرچه میترسی که بیاید آمده گیر و این شیشهٔ وجود را شکسته گیر. چو همچنین خواهد شدن، پس مشغول شدن به حضرت باری اولی بود.
سؤال کرد که کریم چون چیزی بدهد بازبستاند؟ نان داد بازستانَد، جان داد بازستانَد.
گفتم اگر پدر دُرُستهای زر و سیم را بیارد و پیش دختر و پسر بریزد و گوید که این از آن شماست، و باز از پیش ایشان برگیرد تا به جایی نهد و ایشان بگریند که چرا از پیش ما برداشتی و باز بردی، پدر گوید از بهر آن برمیدارم تا روز جهاز و عروسیتان بباشد، اگر همین ساعت شما را بدهم به ناجایگاه خرج کنید و آن روز که بایستتان شود شرمزده و با تشویش بمانید. کرم این است که از پیش شما برگیرم، نه آنکه کار را به شما مهمل فروگذارم. و دیگر آنکه شما را در این حجره به مهمانی فروآوردهایم، چون یگانگی ورزیدیت به سرای خاص برم و در آنجایتان ساکن گردانم. اگر شما را دادیمی همه را تلف کردتانی و ربایندگان ربودندی و به غارت بردندی و به هوا و آفتاب سوخته شدندی و از سرما فرسوده گشتیدیتی. پس کرباسها را دران عیبه پمدانه نهادیم و ابریشمین را در گنجینهٔ تخم پیله نهادیم تا اگر دزدان این را ببرند کلید آن گنجینه را بازنیابند که ببرند و آن قفل را نتوانند که بگشایند.