«سبحانک» میگفتم در رؤیت اللّه، و در آثار عجایبها و پاکیهای اللّه نظر میکردم. گفتم چون اللّه را با همه پاکیها و عجایبها در آن سبحانک گفتن بدیدم، گفتم: «و بحمدک»؛ یعنی خواهم تا اوصاف ستودهٔ اللّه را و جمالها و انعامات اللّه را ببینم، و میخواهم که در همه نغزیها و نیکوییها نظر کنم تا اللّه را به صفت نغزی و نیکوکاری ببینم، و این جمال اللّه را و نیکوکاریِ اللّه را میدیدم که بی نهایت است، ولیکن به اندازهٔ اثر میبینم، و هرچند اثر زیاده میشود بهتر میبینم.
و همچنین اللّه به همه صفاتش میبینم نشسته، و در محلهای آثارِ هر صفتی که از این معانی است بازنگرم، در آن آثار اللّه را بینم، اما چگونگیاش را نتوانم گفتن.
در نماز که «اللّه اکبر» میگویم یعنی معیّن است که اللّه اوست و بس. و به هرچه نظر کنم او را بینم و بس، آخر «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» اشارت است به او که ای طالب! اللّه حاضر است، امّا تو غایبی. تو از آن غیبت به حضرتش بازآی که او احد است، کسی نیست جز او؛ عالم و قادر و هوشمند نیست الّا او.
و اکنون اللّه گویم، یعنی ای خداوند من و ای سازندهٔ هر جزوِ من! چنانکه هر جزو من از فاعلیِ اللّه آگه میشوند و آسیب میزنند به فعل اللّه. باز تعظیم اللّه یادم آمد، یعنی این سازندهٔ همه چیزها واجب التّعظیم است.
باز دیدم که هم سازندگی و هم صفت تعظیم او بر اجزای من زد، و هر جزوِ من چون عروسی میشدند که تعظیم کنند مر شاه خود را در خلوت. گفتم ای اللّه! عشقی که ممزوج با تعظیم تو باشد چه خوش حالتی است! خوشی است.
و اللّه اعلم.