shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

محمد تقی بهار ملقب به ملک الشعرا بهار شاعر، ادیب، سیاستمدار و روزنامه‌نگار ایرانی است. وی در سال ۱۲۶۳ هجری شمسی در مشهد متولد شد. مقدمات و ادبیات فارسی را نزد پدر خود ملک الشعرا صبوری آموخت و برای تکمیل معلومات عربی و فارسی به محضر «ادیب نیشابوری» رفت. بعد از فوت پدر، ملک الشعرای دربار مظفرالدین شاه شد. وی شش دوره نمایندهٔ مجلس شد و سالها استاد دورهٔ دکتری ادبیات دانشسرای عالی و دانشکدهٔ ادبیات بود. به علت پیوستن به مشروطه‌طلبان و آزادی‌خواهان چند بار تبعید و زندانی شد که سالهای زندان و تبعید از پربهره‌ترین سالهای زندگی ادبی وی بوده است. بهار در روز دوم اردیبهشت ۱۳۳۰ هجری شمسی، در خانهٔ مسکونی خود در تهران زندگی را بدرود گفت و در شمیران در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. از معروفترین آثار وی دیوان اشعار، سبک شناسی که در سه جلد دربارهٔ سبک نوشته‌های منثور فارسی نوشته شده، تاریخ احزاب سیاسی، تصحیح برخی از متون کهن مانند تاریخ سیستان، مجمل‌التواریخ و القصص و تاریخ بلعمی را می‌توان نام برد.

تولد:مشهد

تاریخ تولد:1302

وفات:نامشخص

تاریخ وفات:1371

ویحک ای افراشته چرخ بلند

چند داری مر مرا زار و نژند

خستن روشن‌ضمیران تا به کی

کشتن آزادمردان تا به چند

تا به کی در خون مارانی غراب

تا به کی برنعش ما تازی سمند

چند هر جا یاوه‌، پویان چون نسیم

چند هر سو خیره‌، تازان چون نوند

کی بغی زین نظام ناروا

کی بمانی زین طریق ناپسند

کی شود آمیخته در جام دهر

سعد و نحست‌ چون به‌ ساغر زهر و قند

کی شود بشکسته این طاق نفاق

کی شود بگسسته این دام گزند

کی نجوم ازهرطرف برهم خورند

پس فرو ریزند ازین طاق بلند

کی فرو مانند هفت اختر ز سیر

وان ثوابت بگسلند این پای‌بند

کی جهند ازکهکشان‌ها اختران

نیم‌سوزان همچو از مجمر سپند

کی زمان نابود گردد چون مکان

بگسلد مر جاذبیت را کمند

چند از این افسانهٔ بی‌پا و سر

چند از این بازبچه ناسودمند

گفت اصل آدمیزاد ازگیا ست

زردهشت پیر، در استاد و زند

آن گیا اکنون درختی شدکه هست

برگ و بارش نیزه و گرز وکمند

خود خوراک گوسپندان بود وکرد

نوع خود را پاره همچون گوسپند

هر زمان رنگی دگر پیدا کنی

روز و شب سازی بدین نیرنگ و فند

گه کنی زاکسون‌، پرند نیلگون

گاه وشی سازی از نیلی پرند

وین دورنگی را زمان خوانیم ما

از دمادم گشتنش نگرفته پند

سست‌ پی‌ چون ‌باد و پرّان‌ چون‌ درخش

تیزپرچون تیروبران چون فرند

وهم‌رنگ آموده را خوانیم عمر

غره زبن‌مشتی فسون وریشخند

سربسر وهم است و پندار و غرور

گر دو روز است‌آن‌وگر صدسال و اند

چند بایست این فریب و رنگ و ریو

چند بایست این فسون و مکر و فند

چند باید چون ستوران روز و شب

جان شیرین صرف سکبا و پژند

چند باید تن قوی و جان ضعیف

خادمان فربی و سلطان دردمند

تن چه ورزی‌، جان به ورزش برگمار

سوزن بشکسته مگزی بر کلند

گر سپهر آتش فرو ریزد مجوش

ور زمانه رو ترش سازد بخند

پر مجوش ‌ار سخت ‌خام‌ است این جهان

پخته گردد چون گذارد روز چند

بگذر از آبادی این کهنه دیر

بگذر از معماری این کندمند

جامهٔ کوته سزد کوتاه را

نو کند جامه چو کوته شد بلند

تو به راهش بر گل و ریحان نشان

گر رفیقی پیش راهت چاه کند

تو نکو می‌باش و بپذیر این مثل

چاه‌کن خود را به چاه اندر فکند

برکسی مپسند کز تو آن رسد

کت نیاید خویشتن را آن پسند

راست گوی و نیک بین و شاد زی

گوش دار و یادگیر و کار بند