امروزکه امید بهکوی تو مقیم است
گر بال گشایم دل پرواز دو نیم است
نتوان ز سرم برد هوای دم تیغت
این غنچهگره بستهٔ امید نسیم است
شد حاجت ما پردهبرانداز غنایت
سایل همه جا آینهٔ رازکریم است
فیض نظرکیست که درگلشن امکان
هر برگگل امروزکف دستکلیم است
جزکاهش جان نیست ز همصحبت سرکش
گریان بود آن مومکه با شعله ندیم است
بر صافضمیران بود آشوب حوادث
صد موجکشاکش به سر در یتیم است
پیوسته پر آواز بودکاسهٔ خالی
پرگویی ابله اثر طبع سقیم است
آسودهدلی الفت یأس است وگرنه
امید هم اینجا چهکم اززحمت بیم است
حیران طلب مایهٔ تمییز ندارد
در چشم گدا ششجهت آثارکریم است
بیرنگی گلشن نشود همسفرگل
آیینه ز خود میرود و جلوه مقیم است
بیدل ز جگرسوختگی چاره ندارم
با داغ مرا لالهصفتعهد قدیم است