تو ازآن خلوت یکتا چه خبر خواهی داشت
گر شوی حلقهکه چشم آنسوی در خواهی داشت
زبن شبستان هوس عشوه چه خواهی خوردن
شمعسانگل به سر از باغ سحر خواهی داشت
یک عرقوارگر از شرم طلب آب شوی
تا ابد درگره قطرهگهر خواهی داشت
شب وصل استکنون دامن او محکمدار
پاس ناموس ادب وقت دگرخواهی داشت
تهمت نام تجرد به مسیحا ستم است
میخلی در دل خود سوزن اگر خواهی داشت
یک حلب شیشهگر از هر قدمت میجوشد
خاطرآبله در سیر و سفر خواهی داشت
گر بسوزی ورقنه فلک ازآتش عشق
یادگار من و دل یک دو شرر خواهی داشت
بیدل این بار امانت به زمین سود سرت
تاکجاجامهٔمعشوق بهبر خواهیداشت