shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
الهامی کرمانشاهی

الهامی کرمانشاهی

میرزا احمد الهامی کرمانشاهی (زادهٔ ۱۲۶۴ هجری قمری در تویسرکان- درگذشتهٔ ۱۳۲۵ در کرمانشاه) شاعر آیینی ملقب به «فردوسى حسینى» و متخلص به «الهامی»، اصالتاً بهبهانى، زادگاه وى تویسرکان و محل سکونت وى در کرمانشاه بوده است. وی پدر شاعر معروف ابوالقاسم لاهوتی است و مهمترین اثر وی منظومهٔ چهار خیابان باغ فردوس یا شاهدنامه است که در قالب مثنوی و بر وزن و طرز شاهنامهٔ فردوسی در شرح وقایع کربلا سروده شده است. سرایش این منظومه طی ۷ سال از سال ۱۲۹۵ هجری قمری تا ۱۳۰۲ هجری قمری طول کشیده است. گزیدهٔ اشعار الهامی کرمانشاهی از روی نسخهٔ آماده شده به همت مرکز تحقیقات رایانه‌ای حوزه علمیه اصفهان در گنجور در دسترس قرار گرفته است.

تولد:تویسرکان

تاریخ تولد:1264

وفات:کرمانشاه

تاریخ وفات:1325

سزد گر با دل پژمان کنم یاد

درود از بسته ی زنجیر بیداد

پناه خلق و فرزند پیمبر

امام هفتمین موسی بن جعفر

اسیر فتنه ی بدخواه ملعون

غریب افتاده در زندان هارون

صفی الله را تاج نتایج

شه دنیا و دین باب الحوایج

شهید زهر کین فرسوده ی بند

ز دنیا رفته دور از جفت و فرزند

برابر کربلا را کاظمینش

غنود [او] خود به تربت چون حسینش

فراز تربت آن گوهر پاک

دو گنبد برکشیده سر بر افلاک

از آن هر دو ضریح ار بازپرسی

یکی عرش است و آن دیگر چو کرسی

گر آن شاه از خلافت تاج بودش

به ارث از صاحب معراج بودش

نموده رو زلیخای جهان را

چو یوسف جسته در زندان مکان را

کلیمی دیده گوناگون سآمت

ز بدکرداری فرعون امت

خلیلی کنج زندان منجنیقش

ز زهر اندر جگر نار حریقش

ندانسته به بند اندر شب از روز

ندیده روی مهر گیتی افروز

هلال آسان نزار اندامش از غم

ز اشکش بر گل رخساره شبنم

بنفشه وار سال و مه ز تشویش

نهاده بر سر زانو سر خویش

نگشته خاطرش از غم دمی شاد

تنش لرزان چو سرو از جنبش باد

چو شیر ار بود در زنجیر تقدیر

نیاید عار شیران را ز زنجیر

نه هیچ از بندگی یکدم جدا بود

نه کس در خاطرش غیر از خدا بود

به خاک اندر نهاده صبح تا شام

برای سجده ی حق هفت اندام

نگردیده وزان بر وی نسیمی

نه او را غیر زندانبان ندیمی

نه یک همدم که با او راز گفتی

حدیث غربت خود بازگفتی

رخش سیلی خور جور زمانه

تنش نیلی ز زخم تازیانه

به مرگ آنگه که او بر خاک سر داشت

نه خواهر نی برادر نی پسر داشت

ببخشد زندگی گر کردگارم

بپاید مدت ناپایدارم

سراسر قصه ی او بازگویم

به خوناب جگر رخساره شویم

بدان سان سازم این راز آشکارا

که خون خیزد ز چشم سنگ خارا