شرط عاشق آنست که هرچه دوست دوست دارد او نیز دوست دارد و اگر همه بعد و فراق بود، و غالباً محبوب فراق و بعد محب خواهد، تا محب از جفای او پناه بعشق برد که: النار سوط یسوق اهل الله الی الله، اشارت بچنین چیزی تواند بود، پس محب را بعد دوست میباید داشت و بفراق تن در بایدداد. معنی این بیت که:
ارید وصاله ویرید هجری
فاترک ما اریدلمایرید
مقتدای خود باید ساخت. اما فراق را بعینه دوست ندارد؛ بل از آن روی که آن محبوب محبوب است.
مصراع: و کل ما یفعل المحبوب محبوب.
محب مسکین چه کند جز آنکه گوید:
بیت
خواهی بفراق کوش و خواهی بوصال
من فارغم از هر دو، مرا عشق تو بس
بلکه باید فراق را دوست تر دارد از وصال؛ و بعدش مقربتر از قرب بود، و هجرت سودمندتر از وصل، زیرا که در قرب و وصال بصفت مراد خود است و در بعدو فراق به صفت مراد محبوب.
هجری که بود مراد محبوب
از وصل هزار بار خوشتر
شعر
لانیفیالوصال عبید نفسی
و فیالهجران مولیللموالی
و شغلیبالحبیب بکل وجه
احب الیمن شغلیبحالی
ما را نه برای آن آورد که از او برگیریم، بلکه برای آن آورد که مراد خود از مابرگیرد. اگر محبی بود که محبوبی صفت او شده باشد، اگر بعد دوست دارد، محبوب را دوست داشته باشد و این غایت وصل بود در عین بعد و فهم هرکس اینجا راه نبرد.
بدانکه: موجب بعد اوصاف محب است و اوصاف او عین محبوب به مقتضای: کنت سمعه و بصره، لاجرم:اعوذ بک منک، میگوید.
دامنش چون بدست بگرفتم
دست او را درآستین دیدم
پس گوید: لااحصی ثناء علیک، انت کما اثنیت علی نفسک.