عاشقان را در سر شوریده سودا آتشست
در بدن خون نشتر و در دل سویدا آتشست
تن نخواهد خوابگاه نرم چون گر مست دل
گلخنی را زیر و پهلو فرش دیبا آتشست
میگدازم از حیا تا از تو می جویم مراد
در نهاد بیدلان عرض تمنا آتشست
خواب مستی کرده می سوزم ز آشوب خمار
چون نسوزم چون مرا در جمله اعضا آتشست
می مخور بسیار اگرچه ساقیت باشد خضر
کانچه امشب آب حیوانست فردا آتشست
مرد صاحبدل رساند فیض در موت و حیات
شاخ گل چون خشک گردد وقت سرما آتشست
گر چنین خواهد کشید از دل فغانی آه گرم
تا نفس خواهد زدن گلهای صحرا آتشست