خوبان که ز ملک دلشان چشم خراجست
حق نظرست آنکه ستانند نه باجست
در دست طبیبست علاج همه دردی
دردی که طبیبم دهد آنرا چه علاجست
این درد که می آوردم مژده ی درمان
در دل نمک سوده و در چشم زجاجست
در منزل عنقا چه زید مرغ سلیمان
چندانکه نظر می کنم آنجا سر و تاجست
فیضی که نظر می برد از چشمه ی خورشید
در روز توان یافت، سخن در شب داجست
در آتش سودای تو صد قافله ی مشک
خاکستر بازار بود این چه رواجست
بسیار مکش این نفس سرد فغانی
شاید که تحمل نکند گرم مزاجست