چمن ز سایه ی سروت چو گلشن ارمست
نهال قد ترا آب خضر در قدمست
یکی هزار شد آشوب حسنت از خط سبز
فغان ز خامه ی صنع این چه شیوه ی قلمست
خوشم به نقش جمالت که در صحیفه ی حسن
مراد از قلم آفرینش این رقمست
به غیر آن رخ چون گل که تا ابد باقیست
نظر بهر چه درین باغ می کنم عدمست
بماه روی تو این آرزو که من دارم
هزار سال اگر بینمت هنوز کمست
بناز بر مشکن از دعای اهل نیاز
که جلوه ی گل و سرو از نسیم صبحدمست
بزخم تیر جفا از حریم حرمت تو
برون نرفت فغانی که صید این حرمست