در دلم سوزی عجب از عشق زیبا دلبریست
دوزخی در جانم از داغ بهشتی پیکریست
تا قرین آتش شوقت شدم پروانه وار
سوزم از اندیشه هر دم کاین منم یا دیگریست
چون نسوزم بیتو در بستان که در جانم ز غم
هر گلی داغی و هر داغی فروزان اخگریست
منکه مشغولم بذکر باده ی لعلت مدام
کی بود یادم که جایی سلسبیل و کوثریست
شوق دیدارت که شد در سینه ی سوزان گره
آتشی گویا فروزان در دل خاکستریست
دفتر گلرا که شست از گریه ابر نوبهار
هر ورق بر خون پاک دردمندان دفتریست
هر حباب از چشمه ی چشم فغانی روز هجر
در هوای بادهٔ آن لعل پر خون ساغریست