از گلم گلها شکفت و از مزارم لاله خاست
کشت امیدم نگر کز اشک همچون ژاله خاست
هر که بشنید آه سردم در دلش پیکان نشست
وانکه دید این جسم چون نالم ز جانش ناله خاست
آنقدر در بزم میخواران نشستی شمع من
کز لب چون انگبینت عاقبت تبخاله خاست
ماه مجلس نیمشب آیینه با من صاف کرد
از دل تنگم بیکدم گرد چندین ساله خاست
مردم از این همدمی یا رب چه هشیارانه رفت
آنکه زین مجلس باول کاسه ی غساله خاست
ساحر بابل چه داند سر ثعبان کلیم
کز سر این بحث مشکل سامری گوساله خاست
یا رب این صید از کجا آمد که چون افتاد پیش
هر طرف صد نیزه بالا گردش از دنباله خاست
نالهٔ جانکاه عاشق رخنه در جان افگند
بس کن این شیون فغانی کز دلم پرکاله خاست