یار باید که غم یار خورد یار کجاست
غم دل هست فراوان دل غمخوار کجاست
ماه من روشنی دیده ی بیدار منست
یا رب آن روشنی دیده ی بیدار کجاست
دلم افگار شد از داغ و بمرهم نرسید
سوختم مرهم داغ دل افگار کجاست
زخم خاریست مرا در دل از آن غنچه ی گل
خون روانست و عیان نیست که آن خار کجاست
نرگس از چشم تو مردم کشی آموخت ولی
چشم او را مژه و غمزه ی خونخوار کجاست
زهر چشم و سخن تلخ ز اندازه گذشت
آن شکر خنده و شیرینی گفتار کجاست
نیست در حلقه ی مستان تو بیگانه کسی
همه یارند درین دایره اغیار کجاست
شد گرفتار فغانی بکمند غم عشق
کس نپرسید که آن صید گرفتار کجاست