دم به دم در عاشقی دل را زیانی میشود
هر زمان از عمر من آخر زمانی میشود
دل اسیر خردسالی گشت و این چرخ کهن
پیر میسازد مرا تا او جوانی میشود
روز اول چون نهاد انگشت بر لوح و قلم
نقش میبستم که آخر نکتهدانی میشود
این خرابیها که واقع شد ز آب چشم من
گر فرشته در قلم آرد جهانی میشود
ماه من تا شد قرین ساقی خورشیدرو
بر در میخانه هر ساعت قرانی میشود
من نه آن مرغم که رنگی دارد از باغ و بهار
آنقدر دانم که گاهی خوش خزانی میشود
بعد ازین بیساقی مهوش نخواهم خورد می
بر تنم این آب گر هر قطره جانی میشود
این خبرهای عجب کز یار میآرد صبا
میبرم از یاد اگر نه داستانی میشود
وه چه معنی دارد این صورت که با چندین سخن
در حضور او فغانی بیزبانی میشود