از جور گلرخان دل من خوار و زار شد
چندان جفا کشید که بی اعتبار شد
ای آرزوی دیده و دل بهر دیدنت
عمرم تمام صرف ره انتظار شد
حیرت نصیب دیده ی شب زنده دار گشت
حرمان حواله ی دل امیدوار شد
رفتیم بیرخ تو به نظاره ی چمن
بر هر گلی که دیده فگندیم خار شد
در گریه اختیار ندارم که دیده ام
از گریه در فراق تو بی اختیار شد
گفتم رخت بینم و گیرد دلم قرار
آن خود بلای جان من بیقرار شد
از جلوه ی تو آه فغانی علم کشید
در دل غمی که داشت نهان آشکار شد