امروز اگر می بمن آن لب نرساند
پیداست که مخمور تو تا شب نرساند
نظاره ی جولان توام کی برد از هوش
گر این طرفت بازی مرکب نرساند
بیچاره خرابی که دلش سوزد و از بیم
دستی بچنان عارض و غبغب نرساند
فریاد من از وعده خلافیست کز آن لب
هر بوسه که گوید به من اغلب نرساند
برخاست شراری ز دل گرم فغانی
آزار بگلبرگ تو یا رب نرساند