رسید آن شمع و از هر جانبی پروانه میجوید
پریشان کرده کاکل عاشق دیوانه میجوید
ز بدخویی و مستی خون کند در کاسهام اکنون
که پیمانبسته با میگونلبی پیمانه میجوید
رود تنها و نگذارد که باشم همره و دانم
که همتای خود آن گوهر کدامین دانه میجوید
چگویم کان بهشتی از هوای گلرخی چون خود
چو آتش گشته در کوی ملامت خانه میجوید
نگردد آشنا با کس و گر هم آشنا گردد
حریفی همچو خود کافر دل و بیگانه میجوید
کجا آرام گیرد روز و شب در دیده خواب آرد
کسی کان چشم مست و غمزهٔ مستانه میجوید
نکرده گوش بر گفت کسان اکنون که عاشق شد
پی خواب از فغانی هر شبی افسانه میجوید