چه شد که از همه جا بوی درد می آید
زهر که می شنوم آه سرد می آید
ز گریه کور شدم وه که دل نشد بیدار
ازین گلاب که بر روی زرد می آید
قرار نیست درین چشم هرزه گرد هنوز
ز رهگذار تو چندانکه گرد می آید
ز عشق خون جگر نوش و شکر کن که بشر
به عالم از پی این خواب و خورد می آید
یکی درست نسازد زمانه ی نامرد
ز صد شکست که در کار مرد می آید
مخور فریب که پس مانده هزار خمست
میی کزین قدح لاجورد می آید
ضرورتست فغانی وصال همنفسی
ز صد هزار یکی چون تو فرد می آید