در تن سوخته چندان که نفس میگنجد
جان به یاد تو درین تنگ قفس میگنجد
در دل تنگ من ای شمع سراپردهٔ جان
جز خیال تو مپندار که کس میگنجد
گلشن عیش مرا تنگ چنان ساخت قضا
که در آنجا نه هوا و نه هوس میگنجد
نکنم در چمن کوی تو یاد گل و سرو
که در آن باغ نه خاشاک و نه خس میگنجد
گل گل از آه من آن غنچهٔ سیراب شکفت
ای دل خسته فسون خوان که نفس میگنجد
برو ای زاهد افسرده که در صحبت شمع
غیر پروانه کجا ذکر مگس میگنجد
چون فغانی نیم از یاد تو غافل نفسی
تا زبان در دهنم همچو جرس میگنجد