چو رو از جانب صید آن شکارانداز میتابد
عنان میافگند بر من ز ناز و باز میتابد
سخن در پرده میگویی ولی گویا بود حسنش
فروغ روی خوب از جوهر آواز میتابد
عفی الله برق پیکانت چه شمع دلفروز است آن
که از شست تو ای ترک شکارانداز میتابد
عجب سوزیست از شمع رخت در جان پروانه
که از هر شهپرش صد شعله در پرواز میتابد
ز چنگ قامت عاشق چه گلبانگ طرب خیزد
که چرخ واژگون ابریشم این ساز میتابد
ببین حال فغانی ای که بر آیینهٔ پاکت
رخ انجام کار هرکس از آغاز میتابد