ماه من از جامه خواب مهر سر بر میکند
خلعت مخموری خورشید در بر میکند
یار جایی تا کمر در زر نهان چون آفتاب
عاشق بیچاره جایی خاک بر سر میکند
خاک مرد از کیمیای عشق زر گردد ولی
پادشاه من کجا نظاره در زر میکند
دل ز شوق دانهٔ زنجیر، بهر گردنش
یاد خاک بوتهٔ دکان زرگر میکند
دل که از طور محبت رفت بر معراج عشق
قدر خویش از آفتاب و ماه برتر میکند
او که در هر گوشهای دارد فغانی صد همای
کی به عزلت خانهاش یک بار سر برمیکند