گر میروم نزدیک او شوق وصالم میکشد
ور مینشینم گوشهای تنها خیالم میکشد
بیشمع خود گر میروم در کنج تنهایی شبی
گه غصه خونم میخورد گاهی خیالم میکشد
من خود نمیگویم که او می خورده باشد با کسی
آن شکل مخمورانه و تغییر حالم میکشد
قربان آن شوخم که چون از دور میبیند مرا
چندان تواضع میکند کز انفعالم میکشد
گر چون فغانی میروم در گوشهٔ صحرا دمی
آنجا به یاد نرگسش چشم غزالم میکشد