فغان ز بازی اسب و هوای خانه ی زینش
که باد خاک قدم صد نگارخانه ی چینش
تبارک الله از آن آب و رنگ خاتم خوبی
که خال چهره ی صد یوسفست نقش نگینش
درین خیال که گردی بدامنش ننشیند
نهاده آینه ی دل نشسته ام بکمینش
چه پرده یی دگرش دست داد مطرب مجلس
که خون ز چشم حریف آورد نوای حزینش
بهر طرف که عنان تابد آن سپهر ملاحت
هزار زهره جبین خیزد از یسار و یمینش
همان زمان که نظر بر رخش ز دور فگندم
نشان نازکی خوی داد چین جبینش
بیا که در دل تنگ من از خزانه ی عشقت
امانتیست که روح الامین نبود امینش
چراغ حسن ز محراب ابروی تو فروزان
که در پیست دعای هزار گوشه نشینش
توایکه در نظرت اشتیاق آن گل خندانست
بیا به دیده ی گریان من نشین و ببینش
ز دست ساقی مجلس پیاله گیر فغانی
گل مراد شکفت، از نهال عیش بچینش