ای غنچه تو چشمه ی نوش و نبات هم
لعل لب تو آتش و آب حیات هم
پروانه ی چراغ تو دارد شب وصال
نور سعادت شب قدر و برات هم
تا خاطرت ملال گرفت از حیات من
دلگیرم از حیات خود از کاینات هم
از عرصه ی فراق چسان جان برون برم
حیران کار خویشتنم بلکه مات هم
از لعل جانفزای تو امید و بیم قتل
پروانه ی حیات منست و ممات هم
بگذار تا نظاره ی باغ رخت کنم
این حسن را چو آمده خیروز کوة هم
کان ملالتست فغانی و کوه غم
دارد بیاد لعل تو صبر و ثبات هم