هر دم اندیشه ی ان شوخ ستمکاره کنم
صورت او بخیال آرم و نظاره کنم
بسکه خون جگرم می شود از دیده روان
زهره ام نیست که یاد دل آواره کنم
دلم از رشک رقیبان تو صد چاک شود
گرنه آهی کشم و پیرهنی پاره کنم
من کجا و گل نرگس اگرم دست دهد
گریه بر خون دل و زردی رخساره کنم
تا کی از بهر دوای صد پاره ی خویش
سر بزانو نهم و بیهده صد چاره کنم
خون شود همچو فغانی دلم آندم که بخود
یاد از همدمی آن بخت خونخواره کنم