چه باشد عاشقی خود را به غمها مبتلا کردن
به صد خون جگر بیگانهای را آشنا کردن
چه حاصل زین همه افسانهٔ مهر و وفا یارب
چو نتوان در دل سنگین او یک ذره جا کردن
ز گرد راه خوبان میفشاندم دامن تقوی
چه دانستم که روزی خواهم آن را توتیا کردن
اگر صد سال افتم چون گدایان بر سر راهش
هم آن دشنام خواهد داد و من خواهم دعا کردن
من و دردی به روی درد و داغی بر سر داغی
که بیدردی بود در عشق تدبیر دوا کردن
به جای قطره گوهر در کنارم ریختی دیده
اگر ممکن شدی از گریه تغییر قضا کردن
فغانی کمترین بازیست در عشق نکورویان
جفا از بیوفایان دیدن و نامش وفا کردن