زهی شمع فلک در خرگه از تو
همه جادو زبانان در چه از تو
اگر اینست لب ای چشمه ی نوش
شود خضر و مسیحا گمره از تو
گدایان را ز خوان نعمت خویش
تو روزی می دهی شیی الله از تو
چه بازیها که کردی با حریفان
تو از من غافل و من آگه از تو
فروزان مهر رخسار تو از من
رخ اقبال من همچون مه از تو
سخن دانسته می گویی فغانی
زبان نکته گیران کوته از تو