تازگیی که شد ز می آن رخ همچو لاله را
تازه کند به یک نفس داغ هزارساله را
کشتهٔ دیرساله را زنده کند به جرعهای
چاشنیی که میدهد می ز لبت پیاله را
پیش تو سرو و لاله را جلوهٔ نازکی رسد
خیز و به عشوه حلقه کن بر گل تر کلاله را
هر قدمی که مینهی روز شکار بر زمین
سرمهٔ ناز میکشد گرد رهت غزاله را
تا ز خط بنفشهگون فتنهٔ انجمن شدی
ماه دوهفته گرد رخ دایره بست هاله را
بس که چو ابر در چمن شب همه شب گریستم
بر گل و سبزه صبحدم جلوه گریست ژاله را
خون هزار بیزبان در دل و دیده شد گره
غنچه بدین شکفتگی گو مگشا رساله را
مرغ چمن به عشوه دل کرده به خون خود سجل
گل به کرشمهٔ نهان شُسته عیان قباله را
بر شکنی چو بنگری سوز فغانی حزین
آه اگر امتحان کند در پِیَت آه و ناله را