روزی که تن ز جان شود و جان ز تن جدا
هر یک جدا ز عشق تو سوزند و من جدا
من چون زیم که هر نفس آن لعل آتشین
می سوزدم بخنده جدا وز سخن جدا
گر جان ز تن جدا شود و تن ز جان چه غم
یا رب مباد درد تو از جان و تن جدا
یک جلوه کرد شمع جمالت شب وصال
افتاد پرتویش بهر انجمن جدا
دامیست جعد پرشکنت کز فریب و فن
دارد هزار سلسله در هر شکن جدا
گر خون ز داغ هجر تو گرید غریب نیست
آواره یی که بهر تو شد از وطن جدا
در بیستون ز صورت شیرین جدا شود
هر پاره یی که شد ز دل کوهکن جدا
در مصر جان ز گریه ی کنعانیان هنوز
یوسف جداست غرقه بخون پیرهن جدا
از گرد خانه ی تو فغانی جدا نشد
بلبل کجا شود ز حریم چمن جدا