خلقی به حسن خویش گرفتار دیدهای
زان ناز میکنی که خریدار دیدهای
چندانکه خشم و ناز کنی زارتر شوم
زارم ازآن کشی که مرا زار دیدهای
کوشی به عزت دگران رغم جان من
گویا که در میانه مرا خوار دیدهای
وزو گداز من مکن ای شمع برطرف
در یک زمان که جانب اغیار دیدهای
بزمش ندیده سجده کنی از برون در
ای دل ز کعبهٔ سایهٔ دیوار دیدهای
بسیار پیش ما بد خوبان مگو رقیب
آری ترا به دست که بسیار دیدهای
امروز مستی تو فغانی فزونترست
معلوم میشود که رخ یار دیدهای