بگشای پرده از گل رخسار اندکی
آبی نما بتشنه ی دیدار اندکی
بسیار نازکی، مکن آزار بی دلان
ای گل گذار همدمی خار اندکی
رفتی بگشت باغ و من از در فغان کنان
سر بر نکردی از سر دیوار اندکی
هر چند درد دل بتو بسیار گفته ام
نشنیده یی هنوز ز بسیار اندکی
با آنکه دشمنی مکن اظهار دوستی
گر با تو حال خود کند اظهار اندکی
شبها منم ز درد تو تا روز و آه سرد
ناکرده گرم دیده بیدار اندکی
ای مرهم شکسته دلان التفات تو
رحم آر بر فغانی افگار اندکی