بادهی صافم خلاص از آب حیوان کردهاست
فتوی پیر مغان کار من آسان کردهاست
بارها دل باز آوردم ز دام میفروش
تا نگه کردم دگر خود را پریشان کردهاست
ایکه میگویی «چرا جانی به جامی میدهی؟»
این سخن با ساقی من گو که ارزان کردهاست
چون به یک ساغر نشاند آتش من ای حکیم
بی سرانجامی که در خمخانه طوفان کردهاست
ای که گریان سر نهی پیش صراحی هوشدار
کاین بت چینی فراوان خانه ویران کردهاست
قایلم بر وعدهی فردا که در تفسیر آن
هست تأثیری که کافر را مسلمان کردهاست