shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
فرخی سیستانی

فرخی سیستانی

ابوالحسن علی بن جولوغ فرخی سیستانی شاعر بزرگ ایرانی اواخر سدهٔ چهارم و اوایل سدهٔ پنجم هجری قمری است. وی علاوه بر تسلط بر شعر و ادب در موسیقی نیز مهارت داشت و بدین وسیله توانست به دربار ابوالمظفر شاه چغانیان و سپس به دربار سلطان محمود غزنوی راه یابد و منزلتی والا بدست آورد. فرخی را یکی از بهترین قصیده‌سرایان ایرانی می‌دانند تا جایی که گفته‌اند سخن سهل و ممتنع در عربی خاص ابوفراس حمدانی و در فارسی خاص فرخی است. تاریخ فوت او را ۴۲۹ هجری قمری ذکر کرده‌اند.

تولد:زابل

تاریخ تولد:380

وفات:نامشخص

تاریخ وفات:429

چند ازین تنگدلی ای صنم تنگ دهان

هر زمانی مکن ای روی نکو روی گران

می چنان خرد نیی تو که ندانی بدونیک

ناز بیوقت مکن وقت همه چیز بدان

خوبرویان را پیوسته بود قصد به دل

مر ترا چون که همه ساله بود قصد به جان

بیش ازین جرم ندارم که ترا دارم دوست

نتوان کشت بدین جرم رهی را نتوان

مکن ای ترک مرا بیهده از دست مده

به ستم راه مده چشم بدان را به میان

گر ز تو روی بتابم دگران شاد شوند

چه شود گر نکنی کار به کام دگران

بر من تنگ فراز آی و لبت پیش من آر

تا بگیرم به دو انگشت و دهم بوسه بر آن

لب مگر دان ز لب من که بدین لب صدبار

بوسه دادستم بر دست ندیم سلطان

خواجه سید بوبکر حصیری که بدوست

چشم سلطان جهاندارو دل خلق جهان

شافعی مذهب پاکیزه که روزی صد بار

شافعی را شود از مذهب او شاد روان

مذهب شافعی از خواجه بیفزود شرف

حجت شافعی از خواجه قوی گشت بیان

سخن چون شکر او ز پی حجت خویش

بنویسند بزرگان و امامان زمان

هر حدیثی که کند خواجه مسلمانان را

حجتی باشد همچون که بود خواجه قران

گمرهان را به ره آرد به سخن گفتن خوب

آفرین باد برآن لفظ و بر آن خوب روان

سود خلقست بر شاه سخن گفتن او

اینت سودی که نیامیزد با هیچ زیان

همه آن گوید کازاده ای از غم برهد

کار دشوار شود بر دل سلطان آسان

گاه گویدکه فلان را به فلان شغل فرست

گاه گویدکه فلان را ز فلان غم برهان

هر زمان ممتحنی را برهاند زغمی

هرزمان کشتنیی را دهد از کشتن امان

به حدیثی که شبی کردهمی پیش ملک

عالمی را برهانید ز بند احزان

شاه گیتی به سخن گفتن او دارد گوش

و او همی بارد چون در سخنها ز دهان

کیست امروز برسلطان کافیتر ازو

که سزاوارتر از خواجه به چندین احسان

گر ادب خواهی هست و ور هنر خواهی هست

ادبش را نه قیاس و هنرش را نه کران

لاجرم سلطان امروز بدو شاد ترست

هم بدین حال نو آیین و بدین بخت جوان

هر زمان مرتبتی نو دهد او را بر خویش

هر دو روزی به مرادی دهد او را فرمان

از میان ندما چشم بدو دارد و بس

چه به ایوان چه به مجلس چه به میدان چه به خوان

پیل داد او را تا از پی او مهد کشد

چون یکی داد دگر بدهد بی هیچ گمان

درخور پیل کنون رایت و منشور بود

مرتبت رابه جهان برتر از این چیست مکان

خواجه را شغل جهان میر همی فرماید

سپه آراستن و جنگ قدر خان و فلان

هر کجا رفت چنان رفت که سلطان فرمود

چه برخان بزرگ و چه بر دشمن خان

نه همانا که همیشه ملکی خواهد کرد

آنچه او کرد ز مردی به در ترکستان

نگذرد چندی کاندر همه آفاق جهان

نگذارد همی از دشمن شه نام ونشان

نه خطا گفتم شه را به چنین حصلت و خوی

نبود دشمن اندر همه آفاق جهان

جاودان شاد زیاد وبه همه کام رساد

پشت و یاریگر او باد همیشه یزدان

برخورد از تن و از جان و ز فرزند عزیز

مکناد ایزد ازو خالی یک لحظه مکان

ازبتانی که از ایشان دل او شاد شود

خانه پر کبک خرامنده و پر سرو روان

عید او فرخ و فرخنده و او شاد به عید

دشمنانش غمی و بیکس و محتاج به نان