به پنجم چو رهام گودرز بود
که با بارمان او نبرد آزمود
کمان برگرفتند و تیر خدنگ
برآمد خروش سواران جنگ
کمانها همه پاک بر هم شکست
سوی نیزه بردند چون باد دست
دو جنگی و هر دو دلیر و سوار
هشیوار و دیده بسی کارزار
بگشتند بسیار یک با دگر
بپیچید رهام پرخاشخر
یکی نیزه انداخت بر ران اوی
کز اسب اندر آمد به فرمان اوی
جدا شد ز باره هم آنگاه ترک
ز اسب اندر افتاد ترک سترگ
به پشت اندرش نیزهای زد دگر
سنان اندر آمد میان جگر
فرود آمد از باره کرد آفرین
ز دادار بر بخت شاه زمین
به کین سیاوش کشیدش نگون
ز کینه بمالید بر روی خون
به زین اندر آهخت و بستش چو سنگ
سر آویخته پایها زیر تنگ
نشست از بر زین و اسبش کشان
بیامد دوان تا به جای نشان
به بالا برآمد شده شاد دل
ز درد و غمان گشته آزاددل
به پیروزی شاه و تخت بلند
به کام آمده زیر بخت بلند
همی آفرین خواند سالار شاه
ابر شاه کیخسرو و تاج و گاه
که پیروزگر شاه پیروز باد
همه روزگارانش نوروز باد