shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
نظام قاری

نظام قاری

نظام‌الدین محمود بن امیر احمد قاری یزدی معروف به «نظام قاری» شاعر سدهٔ نهم هجری است که دیوانی به نام «دیوان البسه» به تقلید از دیوان اطعمهٔ بسحق اطعمهٔ شیرازی ساخته است و در آن به پوشاک مردم زمانهٔ خویش پرداخته است. از وی ذکری در تذکره‌ها نیامده و از زندگانی وی اطلاعات زیادی در دست نیست. مطابق تحقیقی که ادوارد براون کرده است و با توجه به دورهٔ حیات شاعرانی که اشعارشان مورد استقبال و تقلید نظام قاری واقع شده است می‌توان استنباط کرد که وی در حوالی سال ۸۶۶ قمری زنده بوده است. تاریخ وفات وی در فرهنگ معین ۹۹۳ قمری ذکر شده که به نظر محمد مشیری غلط چاپی است و احتمال داده که در اصل ۸۹۳ قمری بوده باشد. دیوان البسهٔ وی اول بار در سال ۱۳۰۴ هجری قمری به همت میرزا حبیب اصفهانی -که پیشتر دیوان بسحق اطعمه را چاپ کرده بود- در استانبول چاپ شد و بعد از آن در سال ۱۳۵۹ شمسی به همت محمد مشیری با افست از آن چاپ و رتوش و غلط‌گیری به چاپ مجدد رسید.

تولد:یزد

تاریخ تولد:810

وفات:نامشخص

تاریخ وفات:893

سر پیوند ما ندارد یار

چون توان شد ز وصل برخوردار

در جواب او

چند ار اندیشه فش ودستار

این فرو پیچ و آن دگر بگذار

نیست جز بور یا بخانه مرا

(لیس فی الدار غیره دیار)

رخت بر پنبه موسم گرما

(وقنا ربنا عذاب النار)

نوکری کوکه موزه ام بکشد

کو غلامی که گیردم دستار

شو فرو در دواج و سر در جیب

برشده (بالعشی و الابکار)

فکر کن جبه زمستان را

پنبه غفلتت ز گوش برآر

مصرف رخت گشته نقدم و جنس

رشته جامه بوده پودم و تار

از خطوط لباس مخفی ماست

این سواد بیاض لیل و نهار

بکتان و شمط بر افرازیم

علم از بام این کبود حصار

وز دمشقی عمامه بربائیم

افسر از فرق گنبد دوار

چند در فکر جامه سر در جیب

تا بکی ماندن به بند ازار

جز برخت نفیس در محفل

نتوان شد بصدر صفه بار

شخص را پاکی آورد حمام

جامه را نازکی دهد آهار

مخفی خورد چشم بر قدمن

نرسانید جامه هموار

همچو ابنای روزگار او نیز

تنگ چشمی خویش کرد اظهار

نو بپوشیم و آنزمان بخشیم

کهنه پار و خرقه پیرار

نه عجب نقره و طلا بکمر

نیست جای تامل بسیار

در جهان هر فراخ چنبر هست

صاحب مال و درهم و دینار

ای که هستی نیازمند بره

پوستین بره نکو ببر آر

گوی لولو بجامه کمخا

دانهای عرق بروی نگار

رخت والا و سوزن سرتیز

خار باگل بهم بود ناچار

آفتابیست اطلس گلگون

بخیهارا بر او چو ذره شمار

ساعد آستین اطلس را

که سجیف خشیشی است سوار

گاه بر اسب ابلق سنجاب

روی صوف مربع است سوار

ای چو چکمه دوروبسان شریت

ترک نرمادگی بگوزنهار

غیر نعلین و گیوه و موزه

غیر مسحی و کفش و پای اوزار

بنما در بساط فرش رخوت؟

سالکان مسالک اطوار

از گل شرب و لاله والا

گلستانیست کلبه تجار

جبه بی پیرهن بدان ماند

که بپوشی قبای بی شلوار

اینمقالت دراز چون کرباس

چند باید کشید دست بدار

خود چولازم بود بگوقاری

جامه دوختن بقد منار