ماهی دل من بر دو دل خویش بمن داد
من هستم از او خرم و او هست ز من شاد
بی من نکند شادی و بی من نخورد می
همواره چنان بوده و پیوسته چنین باد
با ناله و فریادم و با خواهش و کاهش
از بسکه همی روز جدائیش کنم یاد
من بر بت خویش ایمنم و نیستم ایمن
برگشت زمانه همه زان خواهم فریاد
ای لؤلؤ شهوار بپوشیده بدیبا
وی سوسن آزاد بپوشیده بشمشاد
آنکس که ترا کشت هوای دل من کشت
وانکس که ترا زاد هوای دل من زاد
ترسم که تو از مهر من آزاد کنی دل
وز مهر تو هرگز نشود جان من آزاد