رویِ تو کس ندید و هزارت رقیب هست؛
در غنچهای هنوز و صَدَت عَنْدَلیب هست.
گَر آمدم به کویِ تو، چَندان غریب نیست؛
چون من، در آن دیار، هزاران غریب هست.
در عشق، خانقاه و خرابات —فرق نیست
هر جا که هست— پرتوِ رویِ حبیب هست؛
آن جا که کارِ صومعه را جلوه میدهند،
ناقوسِ دِیرِ راهب و نامِ صلیب هست.
عاشق که شد، که یار به حالَش نظر نکرد؟
ای خواجه درد نیست؛ وگرنه طبیب هست.
فریادِ حافظ —این همه آخِر— به هَرزه نیست؛
هم قصّهای غریب و حدیثی عجیب هست.