shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
حمیدالدین بلخی

حمیدالدین بلخی

قاضی حمیدالدین ابوبکر بن عُمَر بن محمود بلخی (درگذشتهٔ ۵۵۹ هجری قمری)، ادیب، شاعر، و نویسندهٔ کتاب مقامات حمیدی است. حمیدالدین در شهر بلخ می‌زیست و در آنجا سمت قاضی‌القضاتی داشت. انوری ابیوَردی قطعات و قصایدی در مدح قاضی حمیدالدین دارد. هم او بود که در داستان هجوِ بلخ و غوغای عوام در آن شهر، به انوری پناه داد. مشهورترین اثر او «مَقاماتِ حمیدی» که از یک مقدمه، ۲۴ مقامه و یک خاتمه تشکیل شده‌است، از جمله نثرهای مصنوع قرن ششم هجری است که انواع صنایع ادبی به وفور در آن به کار رفته‌است. مقامات حمیدی بلافاصله پس از تألیف در سال ۵۵۱ هجری قمری شهرتی به‌دست‌آورد؛ آن چنان که در کتاب چهارمقاله، نوشتهٔ نظامی عروضی، در شمار کتابهایی که قرائت آن برای دبیران و مترسلان لازم است یاد شده است. سفرنامهٔ منظوم حمیدالدین بلخی به همت وبگاه گنجینهٔ فارسی و با استفاده از مقالهٔ سفرنامه منظوم بلخ/ قاضی حمیدالدین عمر‏بن محمود بلخی؛ مصحح: سید عباس رستاخیز؛ مقدمه: سید علی نقی میرحسینی به گنجور اضافه شده است.

تولد:بلخ

تاریخ تولد:501

وفات:نامشخص

تاریخ وفات:559

حکایت کرد مرا دوستی که دل در متابعت او بود و جان در مشایعت او، که وقتی از اوقات که شب جوانی مظلم و غاسق بود و درخت.

کودکی راسخ و باسق، باغ جوانی از شکوفه طرب تازه بود و ریاحین عیش بی حد و اندازه، خواستم که بر امهات بلاد گذری کنم و اختبار را اختیار سفری پیش گیرم، با یاران یکتا و اخوان صفا مشورتی کردم، هر یک سفری را تعیین و عزیمتی را تحسین کردند.

یکی گفت: سفر تجارت سفری مبارک و میمونست و حرکتی محمود و موزون، احوال دنیا بدو مرتب شود و مرد در وی مجرب و مهذب گردد صید منال ازو در شست آید و مال حلال از وی بدست.

دیگری گفت: سفر حج باید کرد و اندیشه مهم دین باید خورد که مسلمانی را رکنی از ارکان است و پایه ای از پایه های ایمان، ادای فرضی مبرم است و قضای قرضی محکم.

دیگری گفت که: این کار زهاد و عبادست و سفر جوانان سفر جهاد، خاصه اکنون که صبح اسلام شام شده است و نفیر غزو عام ثغر روم را خرقی افتاده و سد مسلمانی ثلمه ای پدید آمده، فحول رجال بدان طرف میتازد و شبان ابطال بدان شهادت می نازند، زنان آن نواحی بدوک و سوزن کارزار می کنند و کودکان آن طرف به نی و چوب پیکار می جویند.

اگر خطر کنی بدان طرف باید رفت و اگر سفر کنی کسب آن شرف باید کرد.

گر قصد کنی بکوی او باید کرد

ور آب خوری ز جوی او باید خورد

که سفر تجارت کار بخیلانست و اختیار حج پیشه علیلان، کشتن در مصاف دیگر است و گشتن در طواف دیگر، مئزر احرام گشادن دیگر و مغفر اقدام بر سر نهادن دیگر، از زیارت مشعرالحرام و رکن و مقام تا وقوف بمقتل الاجسام و مسقط اللهام تفاوتهاست، نه هر که پای گام زدن آرد دست حسام زدن دارد و نه هر که در مسالک گام تواند زد در مهالک اقدام تواند نمود.

نه هر که گام تواند زدن ببیدا در

سنان و تیغ تواند زدن بهیجا در

بسوی معرکه غزو مرد وار بتاز

که زن چو مرد باستد بصحن بطحا در

چون این شرح و تفصیل شنیدم و این ترجیح و تفضیل دیدم عزم غزو درست کردم و از هرات قصد بست نمودم، تیغ یمانی بر میان و عقیله ای زیرران، درع داودی در بر و مغفر عادی، بر سر، کمندی تابدار در بازو و پرندی آبدار در پهلو و سپری مکی در پشت و نیزه خطی در مشت، با آفتاب هم سنان و با باد هم عنان؛

بدین نمط و نسق، من الفلق الی الغسق در رفقه تازیان با جماعت غازیان میراندم و قوارع قرآن مجید می خواندم، بآمد و شد مسا و صباح و اختلاف غدو و رواح به ثغر هند رسیدم و همهمه مراکب تازیان و دندنه مواکب غازیان بشنیدم

مجاهدان راه حق، خدای را شکر کردند و آواز الله اکبر برمیآوردند دل بر شربت تیغ آبدار و ضربت رمح جان سپار نهادند و دست اخوت ایمان در گردن وداع جان کردند.

یعانق بعضهم بعضا وداعا

وداع مفارق عدم اجتماعا

فما من واصل الا و یوما

یشیعه ید الدنیا خداعا

دیگر روز که جهاد اکبر و التقاء لشگر خاسته بود و من رکبة اللیل الداجی الی رقبة الصباح المفاجی در استعداد اسباب پیکار وکارزار بودم و لحظه ای در آن شب دراز نغنودم؛

تا آن زمان که الحان اذان از زبان بآذان و خروش خروس بالحان کوس بگوش پیوست و ندای حی علی الفلاح با غناء هلموا الی الراح جمع شد و زاغ خدور رواح در سلسله کافور ریاح صباح آویخت و شیطان شب از سلطان روز بگریخت.

فلاح الصبح مبتسم الثنایا

و عاد اللیل مقصوص الجناح

و طار غراب اوکار الدیاجی

اذا ما حل بازی الصباح

برخاستم و نماز را بیاراستم با جمع قوافل فرایض و نوافل بگزاردم و روی بترتیب کار و تعبیه و تدبیر کارزار آوردم، یکی سنان رومی میزدود و دیگری عنان عقیلی می گشود، چون تنگ بر تازیان ننگ کردیم و رای و عزم جنگ نمودیم.

سلسله صفها بهم پیوسته گشت و رکاب مبارزان در هم بسته، صرصر حدثان در تنسم آمد و اسنان سنان در تبسم، لب اجل بر چهره امل خندیدن گرفت و چشم روزگار بر مبارزان گریستن، خون در رگها بجوش آمد و سر بر تنها در خروش، باز اجل پر برگشاد و مرغ امل سر بنهاد، لب تیغ با سرها در اسرار آمده و زبان سنان با جان و روان در گفتار و پیکار شده.

پیک قضا بداد بتن ها پیام مرگ

شد استوار در هدف جان سهام مرگ

ساقی مرد افکن احداث روزگار

اندر فکند باده باقی بجام مرگ

پس چون خطوط صفها متوازی شد و اطراف معرکه متساوی گشت، رجال قتال بر جای خود بایستادند و دل بر قضای مبرم آسمانی و حکم محکم ربانی بنهادند

جوانی دیدم بلند قد ملیح خد، لطیف لهجت، ظریف بهجت، قایم در میان دوصف، نیزه خطی بکف و تیغ هندی بکتف، ندا میداد و بزبان فصیح می گفت:

یا شبان العجم و العرب و یا فتیان الحسب و النسب، یا معشر الشاهدین و المجاهدین الصابرین الزاهدین، ان المصرع المهیب مقامکم و الموت الزوام امامکم و الطعن الشدید طعامکم و الضرب الفجیع ادامکم، اعلموا انی امینکم و نصیحکم و فی هذا الداء العضال مسیحکم، لا تتأخروا فیخذل طریحکم و لا تهربوا فیقتل جریحکم و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم، کم من دماء فی هذالسبیل اریقت و کم من نفس الی مصرعها سیقت فاقتدوا بالشهداء الغابرین و اعلموا انما الدنیا طریق العابرین و اصبروا ان الله مع الصابرین

پس سیاقت سخن بگردانید و سلسله نظم بجنبانید، لحم ملیح را در عظم بربست و نثر فصیح را در نظم پیوست، در رمنظوم را برفشاند و این قطعه را بخواند:

یا رفقة السیف الیمانی الخضیب

و زمرة الرمح الاصم المصیب

قوموا بحق الدین مستقبلا

و حققوا قول طرید غریب

و ثبتوا و احتملوا و اصبروا

علی الفراع المدمیات الخضیب

لا تنزلو الرعب قلوا لکم

فانما الحرب سجال القلیب

و ارتقبوا فتحا قریب الجنی

فان عون الله نعم الرقیب

و بادروا بالملتقی بالکم

نصر من الله و فتح قریب

پس مخاطبه کرخیان بمعاتبه بلخیان بدل کرد و خطیب وار ثنائی بگفت و عندلیب وار نوائی بزد، چون ادباء طبع را بساخت و این قطعه برین گونه پرداخت.

روز جنگ است جنگ باید کرد

کوشش نام و ننگ باید کرد

تا شود عرصه مراد فراخ

ننگ بر اسب تنگ باید کرد

وقت جوشش شتاب باید جست

گاه کوشش درنگ باید کرد

شکم گاو و پشت ماهی را

ز اشگ شمشیر رنگ باید کرد

دست پیکار روز کوشش و کار

در دهان نهنگ باید کرد

هر دم از خون ادیم خاکی را

چون ادیم پلنگ باید کرد

ادهم و اشهب مراکب را

نعل بر بند و تنگ باید کرد

چون این قطعه یارانرا بشنوانید عنان مرکب سخن بگردانید و گفت: والله انی فی الاخوة مطابقکم و الی هذا الخیر مسابقکم، پس فرق اسلام از عجمی و شامی و هاشمی و هشامی هر که بودند تن بداور قضا بدادند و روی بزمره اعداء نهادند، تقدیر دامن یکی از بمذبح میرسانید و یکی را در مشرح می خوابانید، شدت کارزار بغایت کشید و حدت پیکار بنهایت رسید.

فمهنم من یفتخر و منهم من یرثی و منهم من ینتصر و منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر، آن روز از کاهل صباح تا سافل رواح در بلای آن خطر بودیم و در غلوای آن کر و فر بماندیم و یک لحظه از جنگ نیاسودیم.

چون حبشی شب پای در نهاد ورومی روز رخت بر نهاد، کواکب ثواقب آسمانی سر از روزن دخانی برداشت و چون دست بنات النعش در گردن گردون حمایل شد و پرده دار ظلام میان کفر و اسلام حایل گشت، من در ثنای آن گیرو دار و در ضمن آن بیکار و کارزار در اندیشه بازیافت آن جوان می بودم و شمایل او را با خود می ستودم.

چون شباهنگ بغروب آهنگ کرد و مشاطه دهر جبین صباح را رنگ کرد، با باد صبحدم در تک و پوی شدم و بقدم عشق در جستجوی آمدم، از آن مقصود جز سپوی و سنگ ندیدم و از آن مفقود جز بوی و رنگ نیافتم.

معلوم من نشد که سرانجام او چه بود؟

وز تلخ و شور در قدح جام او چه بود؟

از دست ساقیان تعدی روزگار

حظ دهان و مدخر کام او چه بود؟