shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

محمدعلی بن ابوطالب متخلص به حزین از آخرین شاعران سبک هندی و از اعقاب شیخ زاهد گیلانی است. او در سال ۱۱۰۳ هجری قمری در اصفهان زاده شد. زندگی او مقارن سقوط دولت صفوی و آشفتگی اوضاع ایران بود که او را درگیر سفرها و ماجراهای فراوان نمود تا جایی که چندین بار جامهٔ رزم پوشید و به نبرد دشمنان رفت. نهایتاً درگیری یا اتهام‌زنی از سوی گماشتگان محلی نادرشاه افشار در جنوب، حزین را در سال ۱۱۴۶ هجری قمری به هندوستان رمانید که البته هیچگاه از آن و در آن دیار دلخوش نبود. او در سال ۱۱۸۱ هجری قمری در شهر بنارس درگذشت و در همان شهر به خاک سپرده شد. حزین را صاحب تألیفات متعدد در علوم گوناگون دانسته‌اند که نام بیش از پنجاه عدد از آنها در تذکره‌ها آمده است. زندگینامهٔ خودنوشت او به نام «تاریخ احوال» از آن جمله و از مستندات ارزشمند تاریخی راجع به احوال مردمان ایران در دوران سقوط سلسلهٔ صفوی است. دیوان حزین از روی تصحیح استاد ذبیح الله صاحبکار که تصویر آن به زحمت آقای مهرزاد شایان فراهم شده و به کمک هزاران داوطلب گمنام که در بازبینی متن استخراج شده از کتاب چاپی آن مشارکت داشته‌اند به گنجور اضافه شده است.

تولد:اصفهان

تاریخ تولد:1103

وفات:بنارس

تاریخ وفات:1181

بنده ام، مسکنت سرای من است

خاکم، افتادگی عصای من است

سر ز تیغ جفا نمی تابم

هر چه خواهد کند، خدای من است

صافیِ می فروش دیر مغان

به ز سجّادهٔ ریای من است

ناتوان ناله ای که می شنوی

در نی استخوان نوای من ست

مزرعم دانهٔ ندامت داد

کف افسوس، آسیای من است

شهری عشقم و غریب جهان

ملک کونین، روستای من است

ای مغان آتش مرا بخرید

کف خاکستری بهای من است

بلبل مست گلشن معنی

طبع بیگانه آشنای من است

نمک سینهٔ جگرریشان

به زبان غزلسرای من است

استخوانی که در تن معنیست

سیر مغز، از نواله های من است

بر ضمیرفلک، صفیرم ریخت

در صماخ فلک صدای من است

بی خبر نیستم،که قاصد شوق

هدهد وادی سبای من است

جرس کاروان بی خبری

دلخراشیدهٔ نوای من است

شکن آموز زلف سروقدان

شکن قامت دوتای من است

زبب گوش وکنار شاهد عشق

گهر کلک نکته زای من است

صاف صدق و زلال مهر و وفا

درد میخانهٔ صفای من است

ز آسمان برترم به یک قامت

بر سر روزگار، پای من است

زال دنیا اگر به کامم نیست

گنه از نفس پارسای من است

سرو دیهیم کشورآرایان

پشت پا خوردهٔ گدای من است

برد افلاک اگر به هم دوزند

کوته از قد کبریای من است

صبح گردن فراز در میدان

سایه پرورده لوای من است

حرکات ممثل و مایل

خارج از خط استوای من است

همّت من اگر گشاید روی

نقد کونین، رونمای من ست

در سلوک، آسمان سهیمم نیست

انتهای وی ابتدای من است

عرصهٔ دهر را پیاده نیم

اشهب عمر، بادپای من است

یک پر کاه در بساطم نیست

جذبه کی کار کهربای من است؟

نیست نقصان حزین مرا از مرگ

عشق سرمایهٔ بقای من است

برنتابد خرابی آثارم

قصر خلد سخن بنای من است